مرگ

ساخت وبلاگ
روزگاری تاجر ی دربازار بزرگ بغداد زندگی میکرد
روزی غریبه ای را دید که با تعجب اورا می نگریست ، و او میدانست که غریبه مرگ بود
رنگ پریده و لرزان تاجر از بازار فرار کرد و به شهر سامرا در دور دست ها گریخت که مطمئن بود در آنجا مرگ اورا نخواهد یافت...
ولی زمانی که بالاخره به سامرا رسید،تاجر پیکر مخوف مرگ را در آنجا دید که منتظرش است
تاجر گفت : خیله خب.من تسلیم میشوم ، من تماما متعلق به تو هستم
ولی بهم بگو تو چرا متعجب بودی وقتی امروز مرا در بغداد دیدی ؟
مرگ گفت : چون من امشب با تو قرار ملاقات داشتم، در سامرا

صبح بخیر 😙 🔒...
ما را در سایت صبح بخیر 😙 🔒 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cabouzarjahantighc بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 15 فروردين 1398 ساعت: 4:42